دیانا خانمدیانا خانم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

فرشته گونه ای همزاد ماه

خاصیت

دیانا : مامان دکترها توی تلویزیون گفتن پرز فرش برای سرماخوردگی خیلی خاصیت داره ؟ چرا اینو می پرسی مامان جان ؟ دیانا : چون بابا حمید گفته قلب کوچیک و سفید وسط دونه انار خیلی خاصیت داره و می تونی اونو بجویی  و بخوری من : چرا در مورد پرز پرسیدی ؟ دیانا : دنبال اینم تا بدونم چه چیزهایی برای سرما خوردگی خاصیت داره ...
5 آذر 1393

حس ششم

امروز در حال برگشتن از کلاس بودیم . در حیاط دیانا خواست تا او را بغل کنم و تا ماشین ببرم .من هم او را بغل کرده و آوردم دیانا چرا خواستی بغلت کنم مامان جان . ماشالا سنگین شدی زورم نمیرسه دیانا : چون خدا تو دل من و همه آدمهاست من فهمیدم که خاله فاطمه یاس که اومده دنبالش اونو قراره بغل کنه من هم گفتم شما بغلم کنی دیانا من که اول شما رو بغل کردم و بعد خاله دوستت اونو بغل کرد ؟ دیانا : میدونی چیه ؟من که گفتم می دونستم خاله دوستم اونو بغل می کنه ... خدایا توجیه شدم من
4 آذر 1393

دختری با سوال های جدید

امشب بعد از خواندن سه کتاب متداول قبل خواب که البته جدید بودند در حالیکه مادر خواب آلود بود دخترمان ، نازکتر از برگ گلمان ، خشبوتر از گلهای دنیایمان ، لطیف تر از هر باران بهاریمان ، سوار بر اسب کشف سخنها راند و ما سعی در گزیده گویی داشتیم مامان وقتی من خواستم به دنیا بیام چطوری دکتر شکمتو باز کرد؟ خدا چجوری ما رو درست کرده ؟ من باید چطوری برای خودم مرد پیدا کنم؟چطوری دامادم انتخاب کنم؟ شما وقتی کوچیک بودی من کجا بودم؟ و سوال اول و دوم آذر ماه دختر عزیزم : مامان همه آدمها و همه حیوونها اول چطوری بودن ؟ بچه بودن ؟   کار مورد علاقه ماه مهر تا کنون دیانا جانمان شمارش است  شمارش هر چیز صفحات کتاب شکلها برگها...
2 آذر 1393

خدا ؟؟؟

امروز از من پرسیدی خدا کجاست ؟ چرا نمی بینیمش گفتم : خدا دیدنی نیست . احساس کردنیست .اگه توی دلت شادی ، خدا اونجاست . چشمهاتو ببند ببین خدا رو حس می کنی؟ دیانا : نه و بحثمان تا به اینجا پایان یافت
2 آذر 1393
1